ماه شوم_قسمت پنجم

عشق یک خون آشام

یک نفس خون آشام ....

 شانه هایم را بالا انداختم و سعی کردم تا ببینم
زخم هایم تا چه قدر خطرناک و دردناک هستند دست هایم خراش های جزیی برداشته بودند
از یکی از پاهایم کمی خون می آمد ولی آن یکی پوست و گوشتش کنده شده بود و
استخوانش معلوم بود و به شدت خون ریزی میکرد،سعی کردم بشینم ولی درد به تمام وجودم
وارد شد لبهایم را گاز گرفتم،خون ازشان بیرون زد،فکر کنم خودم را نابود کرده باشم
یکم آب از توی رودخانه برداشتم و روی پایم ریختم،صدایی از پشتم شنیدم مادر و پدر و
دیدم که با عصبانیت به طرف من می آمدند و پشت سرشان دو قلو های نامرد بودند.اووف
دوباره !مامانم با نگرانی به پاهایم نگاه کرد،با عصبانیت داد زد:دوباره چی شده
است؟لبخند زدم و گفتم:یک خراش جزی!شمرده محکم و آرام گفت:تو به این میگی خراش جزئی!آرامش
قبل از طوفان را احساس میکردم خدایا خودت کمکم کن!لبخندی قشنگ زدم و گفتم:پانسمانش
کنم خوب میشه مطمئن باشید!البته از این جمله ام مطمئن نبودم چون از درد در حال مرگ
بودم و نمیدانستم چه جوری به این آرامی خودم را کننترل میکردم.پدرم با آرامش تمام
نگاهم میکرد ولی مطمئن بودم می خواهد هر جور شده خفه ام کند.مادرم داد کشید:تو
خجالت نمی کشی تو همیشه این طوری رفتار میکنی نه؟چند بارم بگم تو یک دختری و نباید
این طوری رفتار کنی!دخترها...به بقیه ی جمله اش توجه نکردم چون همه ی آن ها را حفظ
بودم دختر ها آرایش میکنند دختر ها قرار میزارن دخترها به پارتی و مجلس رقص میرن
نه این که برن تو جنگل قدم بزنند بدون این که بترسند نه این که اسکیت بازی کنند نه
این که حتی یک کم هم رقص بلد نباشند و از این جورر مزخرفات.بالاخر تمام شد چون همه
ی آن ها ساکت شده بودند،به پدرم نگاه کردم که با عصبانیت به اطراف نگاه می
کرد،گفت:باید بریم.و من را با یک حرکت بلند کرد و شروغ کرد به دویدن،دندان هایم را
به هم فشار دادم که از درد گریه ام نگیرد،برگشتم تاببینم چه خبر است،برادر هایم به
سرعت میدویدند و مادرم هم پشت سرشان بود ولی پاهای مادر گیر کرد و بر روی زمین
افتاد و پشت درخت ها ناپدید شد.داد زددم:بابا!مامان.پاپا برگشت تا ببیند چه اتفاقی
افتاده است من را به طرف سورن پرتاب کرد و داد زد:بگیرش.تو بغل سورن پرتاب شدم
واین دفعه نتوانستم تحمل کنم و جیغ بلندی کشیدم.سورن با ترس به من نگاه کرد و بعد
به پشت سرش نگاه کرد و سرعتش را بیشتر کرد و این باعث شد من درد بیشتری احساس کنم،و
دوباره جیغ بکشم.سورن با عصبانیت فریاد زد:خفه شو!اشک از چشمانم بیرون پرید........

ادامه دارد


نظرات شما عزیزان:

GOLD VAMPIRE
ساعت23:27---12 تير 1393
خوب شد رمزو برداشتي،وگرنه من تا اينكه تو بياي و رمز بدي از هيجان سكته مي زدم
پاسخ:همه میگن :-D


سارا
ساعت16:04---1 آذر 1392
سلام کی بقیه داستان و میذاری فکر کنم داستانت ترسناکه من از اول میخونم رمز این قسمتها رو کی بهم میدین؟
پاسخ:سلام ...هر وقت امتحانام تموم شه حتما میام وبم فکر کنم بتونم 3 تا پست با هم بزارم!رمزشونم همون وقت که اومدم بهت میدم که همه رو با هم بخونی!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: ماه شوم,
نوشته شده درسه شنبه 2 مهر 1392ساعت 17:1توسطaytena|


آخرين مطالب

Design By : Rihanna